پشتیبانی


i and you

بدترین حالت ماجـــــــــرا این است که طاقتـــــــــمان تمـــــــــــام شــــــــــــود....
به روی خــــــــــــــودمان نیاوریـــــــــــم و تا زمــــــــــــان مرگ ادامـــــــــــه دهیـــــــــــم....
خیلی ها اینطــــــــــور زنــــــــــدگی می کنند......
دست انداز کـــــــــــم طاقتــــــــــــــی را رد کــــــــــرده اند....
و افتاده اند توی ســـــــــــرازیری عادت....

+نوشته شده در یک شنبه 27 اسفند 1391برچسب:,ساعت20:19توسط maryam | |

اعـتــِرآضـے وآرِد نـیـسـتــــْ!

حـُڪمـِ دآدگـآهـْ : زِنـدِگــے اِجـبــآرے

خـَتـمـِ جـَلـَســه!

+نوشته شده در یک شنبه 27 اسفند 1391برچسب:,ساعت20:16توسط maryam | |

گراهام بل عزیز
تلفنی که زنگ نمیخورد که اختراع نداشت
چسب قلب اختراع میکردی
میچسباندیم روی ترک های قلب صاحب مرده مان
و غصه ی زنگ نخوردن تلفنی که تو اختراعش کردی را نمیخوردیم
ساده بگویم گراهام بل عزیز
حال بد این روزهای مرا تو هم مقصری
...

 

+نوشته شده در یک شنبه 27 اسفند 1391برچسب:,ساعت20:12توسط maryam | |

متنفرم ....

از روزهایی که :

خودم هم نمی دانم دردم چیست ... !!!

+نوشته شده در یک شنبه 27 اسفند 1391برچسب:,ساعت20:12توسط maryam | |

خاطراتت صف کشیده اند !
یکی پس از دیگری …
حتی بعضی هاشان آنقدر عجولند که صف را بهم زده اند !
و من …
فرار می کنم
از فکر کردن به تو
مثل رد کردن آهنگی که …
خیلی دوستش دارم خیلی !

+نوشته شده در یک شنبه 27 اسفند 1391برچسب:,ساعت20:7توسط maryam | |

بیزار باش از معشوقی که

اسم هرزگی هایش را بگذارد
"آزادی"

اسم نگرانی هایت را بگذارد
"گیر دادن"

و برای بی تفاوتی هایش
"اعتماد داشتن به تو" را بهانه کند

+نوشته شده در یک شنبه 27 اسفند 1391برچسب:,ساعت20:3توسط maryam | |

دلیل سرگیجه هام
چرخش کره زمین نیس
چرخش ۱۸۰ درجه ایه آدماس!!

+نوشته شده در یک شنبه 27 اسفند 1391برچسب:,ساعت20:1توسط maryam | |

گـل یـا پــوچ؟
دستت را بـاز نکـن، حسـم را تبـاه مـکـن...
بگذار فقط تصور کنم
که در دستانت
برایم کمــی عشــق پنهـان است...

+نوشته شده در یک شنبه 27 اسفند 1391برچسب:,ساعت19:56توسط maryam | |

زنـدگــی انـگــار
تـمــام ِ صـبــرش را بـخـشـیـده اسـت بـه مـن !!
هـرچــه مـن صـبــوری میکـنـم
او بــا بـی صـبـری ِ تـمــام
هـول میزنــد
بـــرای ضـربــه بـعــد .... !
کـمـی خـسـتــگـی در کــن ، لـعـنـتـــی ...
خـیــالـت راحـت !!....
خـسـتـگــی ِ مــن
بـه ایـن زودی هــا دَر نـمـی شـود ...

+نوشته شده در سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:,ساعت12:22توسط maryam | |

از گریه های امروزم ساده بگذر …
قول شرف میدهم روزی به سادگی به گریه ات بیاندازم …

+نوشته شده در سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:,ساعت12:21توسط maryam | |

همیشه قهوه سفارش می داد
می گفت «به نیت چشم های تو!...»
شیر و شکر هم می ریخت توی آن. می پرسید «شبیه شد؟»

این روزها اما...
شنیده ام چای سبز سفارش می دهد!

دلم رقص نمیخواهد ….. دنیا تمامش کن تا سازت را نشکسته ام ……..


+نوشته شده در سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:,ساعت12:19توسط maryam | |

امشب یهو دلــــــــــــم کودتا کرد...


تو رو می خواســـــــــــت..
.
.
.
.
ســَـرَم رو کردم زیر ِ بالشت



آروم به دلـــــــــــم گفتم


خــــــــــفه شو....


دوره دموکراسی گذشته.... می زنم لهـــــــــت میکنم!!!!!!!!

+نوشته شده در سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:,ساعت12:16توسط maryam | |

فــرامــوش ڪــردنـتـــ بــرایـم مـثـل آبـــ خــوردن استــ ...

از همــان آبـهـایـے ڪــه مـیـپـرد تــوی گــلـو


خــفــه ات میــکنـد ...


از همان هایے ڪــه بــایــد ساعـت هـا سـرفـه ڪـنـے ...


از همــان هـایـے ڪــه بـی اختیــار اشـڪــهایـت را جـاری میـڪــند ...

+نوشته شده در سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:,ساعت12:14توسط maryam | |

 
می دانی بهترین روز زندگیم کی می تواند باشد ؟


روزی که تو در میان ناباوری هایم می آیی

و دستم را می گیری ...

و آرام زمزمه می کنی :

♥ دوستت دارم ♥

و خواهی گفت که برای همیشه آمده ای ...

آمده ای تا بمانی ...

دوستت دارم عشقم ...

+نوشته شده در چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:,ساعت12:1توسط maryam | |

سلام

از کسانی که دوس دارن من باهاشون تبادل لینک کنم

خواهش میکنم که تو پیاماشون حتما

ادرس وب و عنوان وب رو هم درج کنن.

با تشکر

+نوشته شده در سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:,ساعت21:3توسط maryam | |

هیــس !
کــــمی آرامــــتـــر تنـــــها شــــو
بی صـــــدا تــــر بـــشــــکــــن
آهــــســــتــــه تـــر سراغـــــش را بگـــــیـــــر
مـــمــــکــن است بــــیـــدار شــــود
وجــــــــدان نــــــداشتــــــه اش

+نوشته شده در سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:,ساعت20:50توسط maryam | |

ای ابر ها نبارید !
من دریا را به پایش ریختم … برنگشت !

 

 

+نوشته شده در سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:,ساعت20:46توسط maryam | |

کـــــاش میشـــــد برگـــــردی و ببینـــــی
چشـــــمانـــــم چگونـــــه تقـــــاصِ
تمـــــام بیخیالـــــی هایـــــت را پـــــس میدهنـــــد .. !

+نوشته شده در سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:,ساعت20:45توسط maryam | |

چه فرقی می کند…


در سیرک یا در خانه ؟!


خنده ات که تلخ باشد،


دلت کــه خون باشد،


تو هم دلقکی..!

+نوشته شده در سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:,ساعت20:37توسط maryam | |

دوریت زمستانی دیگر است ،
کمتر از من دور شو ،
باز سرما خورده ام ...

+نوشته شده در یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:,ساعت22:51توسط maryam | |

عشق زاده تنهایی است وتنهایی زاده عشق...

حالا كه رفتهــ ای،ساعتهــــا به این می اندیشم

كه چرا زنــــده ام هنـــوز؟

مگـه نگفتـــه بــودم بی تــــو میمیرم؟


خدا یادش رفته استــــــ مرا بكشــــد،

یا تــــــو قرار استــــــ برگردی؟!

+نوشته شده در یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:,ساعت22:49توسط maryam | |

خدایا... شبیه بادکنکی شده ام....


از بغض هایی که به اجبار فرو داده ام.....


التماس میکنم....


فقط یک سوزن!!!!


تکه تکه شدنم با خودم.....


+نوشته شده در یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:,ساعت22:47توسط maryam | |

گفتم نرو پرپر میشم
گفتی: میخوام رها باشم
گفتم: آخه عاشق شدم
گفتی:میخوام تنها باشم
گفتم: دلم
گفتی: بسوز
گفتی: یه عمری باز هنوز
گفتم: پس عمرم چی میشه
گفتی: هدر شد شب و روز
گفتم: آخه داغون میشم
گفتی: به من خوش میگذره
گفتم: بیا چشمام تویی
گفتی: آخه کی میخره!
گفتم: منو جنس میبینی؟
گفتی: آره بی قیمتی
گفتم: یه روز کسی بودم
با من نکن بی حرمتی
گفتم: صدام میمیره باز
گفتی: با درد بسوز بساز
گفتم : حالا که پیر شدم
گفتی: که از تو سیر شدم
گفتم: تمنا میکنم
گفتی: میخوام خردت کنم
گفتم: بیا بشکن تنو
گفتی: فراموش کن منو

+نوشته شده در یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:,ساعت22:41توسط maryam | |


من زنم
و به همان اندازه از هوا سهم می برم که ریه های تو!
درد آور است که من آزاد نباشم تا تو به گناه نیفتی
قوس های بدنم بیشتر از افکارم به چشم هایت می آیند

تاسف بار است که باید لباس هایم را به میزان ایمان
تو تنظیم کنم.

+نوشته شده در یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:,ساعت22:39توسط maryam | |




در اين وبلاگ
در كل اينترنت